شعر بازنشسته سرودۀ حمیدرضا طهماسبی
یار کهنسال من گرچه به تقویم عمر
فصل خزانش رسید، اوست چو فصل بهار
برف زمستان عمر قامت سروش خمید
زلف سیاهش سپید از گذر روزگار
حملۀ طوفان شکست شاخۀ بسیار ازو
هجمۀ باران و باد کرد به دردش دچار
لیک به هنگام درد، مرد سراپا غرور
بود چو دریا صبور، ماند چو کوه استوار
اوست که دلواپس خانه و همسایه است
با دل پر رافت و خاطر امّیدوار
گرچه به اجبار حکم بازنشسته ز سعی
عشق به کارش کشد تازه به آغاز کار
میهن اسلامی از خاطرۀ سبزشان
دفتر زرّین گشود، هر ورقش افتخار
سعی فراوانشان در گذر سال ها
گنج گرانمایه ای است مانده به ما یادگار
آنچه که دی کاشتند خرمن امروز ماست
خیر فزاینده باد حاصل این کشتزار
لطف دعاهایشان بدرقۀ راه ما
هردو جهان وام ماست بر سر این اعتبار
سایۀ پر مهرت ای یار کهنسال من
با دل و جان خواهم از درگه پروردگار
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 7:20 توسط حمیدرضا طهماسبی
|